مسیر تریدری راهی است بس تاریک. چرا که سورس مشخصی در این رابطه وجود ندارد و اکثر آموزش های موجود غلط هستند یا فاقد بار علمی میباشند و یا اگرهم بار علمی دارند در مقوله ی کاربردی کردن و استفاده در ترید عاجز هستند. بعد از شکست های فراوان و با توجه به روحیه سر سختم به دانشی عمیق در این بازار رسیدم و بر آن شدم این دانش را با هموطنانم به اشتراک بگذارم و در مسیر کوچینگ در راستای ذات ایچیموکو و سایکولوژی مارکت قدمی بزرگ بردارم و دانش تریدری را در زمینه ی تعادل در یک نگاه ارتقاء دهم…
سال ها پیش دوست عزیزم من را با دنیای ارز دیجیتال آشنا کرد. ترون…
و می دیدم که او ترون را استیکینگ یا سهام گذاری می کند و با خود اندیشیدم که چگونه میشود بدون وابستگی به کسی و تنها با داشتن یک لپ تاپ یا پی سی یا هر وسیله ی دیگری و با داشتن اینترنت می توان درآمد زایی کرد. پروسه ی استیکیگ مرا راضی نمی کرد چرا که سود اندکی داشت در کوتاه مدت. با تحلیل تکنیکال و فارکس آشنا شدم. خیلی زود دانش ام را بالا بردم و کمترین چیزی که چشمانم به خودش می دید، خواب بود. فکر میکردم که تافته ی جدا بافته هستم و با بقیه فرق می کنم و این طرز تفکر باعث شد که سریعا وارد حساب ریل شوم. و نتیجه اش تنبیه بازار بود. بار دیگر این کار را انجام دادم و باز هم نتیجه ش تنبیه بازار بود. خب من داشتم راه را اشتباه میرفتم و نمی دانستم ورودی های غلطی در ذهنم زخنه کرده بود و مسلما ورودی غلط خروجی غلط می داد. آری اطلاعات از جای اشتباهی در ذهنم جای گرفته بود.
زمان گذشت و سختی ها اندکی مجالم نمی داد ولی یک چیز را خوب می دانستم و آن این بود که راز موفقیت دوام آوردن است و در مرحله ای از زمان علارغم تمام مشکلات من به مانند بوکسوری شده بودم که ناک داون میشد و نای بلند شدن نداشت و انگیزه و تشنگی اش به قهرمانی او را بلند می کرد. فهمیدم که اطلاعاتم غلط است. به صورت اتفاقی در سایت فراچارت با کریس و ایچیموکو آشنا شدم. و برایم جالب بود و تمام آموزش ها را دیدم اما می دانستم که این ذات ایچیموکو نیست و قضیه فراتر از این حرف ها است. چرا که در بازارهای مالی با تیپس کار کردن نتیجه ی نهایی خوبی ندارد. به سراغ پول های هوشمند رفتم و دانشم را چه در کلاسیک و چه در مدرن و پیشرفته در بحث پرایس اکشن ارتقاء دادم. اما بدون ایچیموکو چارت برایم معنایی نداشت.
انقلابی در درونم شکل گرفت و با خواندن کتاب آرزوی تو دستو توست و اعتقاد بر این جمله که تخیلات با قدرت ذهن به واقعیت تبدیل میشود راهی را برگزیدم. اما به مانند این بود که به نبرد دشمنی بروم بدون سلاح.
دریغ از اینکه بعدها متوجه شدم قویترین و خطرناک ترین سلاح را در اختیار دارم. ذهن . . .
خودم را مسلح کردم. اما با علم های ماژور. به سراغ ساختارهای چرخشی رفتم. فیبوناچی. بسیار دید من را باز کرد اما ضرایب اذیت کننده بود.
گذشت و گذشت… شکست پشت شکست… و در نهایت در پی اصلاح مسیر برآمدم. متوجه شدم که تمامی سیستم ها به زبان خودشان از گردش های ماژور صحبت میکنند اما چیزی کم بود. زمان…
چیزی که من را نجات میداد باک پر از سوخت بود و اینکه جا نمی زدم و طبق گفته ی کتب اصیل، اصول ساده است ولی پایبندی به آن ها سخت است.
با خود اندیشیدم که چرا مووینگ هم مثله قیمت آشفته است ولی با آشفتگی کمتر و چرا در ایچیموکو این آشفتگی برایش بی اهمیت هست. متوجه قانون تعادل شدم ابتدا در قیمت و سپس در زمان.
متوجه نمایندگی اجزای بدون شیفت از فراکتال های دیگر شدم و سپس محور زمان را به آن اضافه کردم. و دیدم که چقدر زیبا ایچیموکو کرانه ها را به ما نشان میدهد. اما باز چیزی کم بود. تی پی…
فهمیدم که قیمت در واحد زمان رسالت دارد تا جایی مشخص برود. روی این قضیه کار کردم…
گذشت و گذشت… شکست پیروزی شکست… و متوجه شدم که ما گام های حرکتی داریم و چیکو دائما دارد این قضیه را چک میکند… بوم
گذشت و گذشت. پیروزی شکست پیروزی… اما چه شکستی. شکستی که باعث میشد دو پیروزی دیگر به چشم نیاید.
باز هم چیزی کم بود.
آپدیت خواهد شد . . .
ارادتمند، رضا بابایی | کینکو نالج |