در این مقاله آموزشی در کینکو نالج و علاوه بر بررسی ذات ایچیموکو به بعد روانشناسی تریدر و توسعه ی فردی می پردازم.

برخلاف محیط های اجتماعی دیگر، معامله گری ویژگی های خاصی دارد که معامله گر را ملزم می کند سطوح بالای خویشتن داری و اتکا به نفس را در خود پرورش دهد تا در بازار موفق شود. اما بسیاری از ما خویشتن داری را نداریم، چون از بچگی یاد گرفته ایم در ساختار اجتماعی زندگی کنیم که در آن رفتار ما را شخص دیگری کنترل کند که قدرت بیشتری نسبت به ما دارد و می خواهد رفتار ما را اصلاح کند تا با انتظارات جامعه همسو شود. به همین دلیل، همیشه مجبور بوده ایم در اثر نیروهای خارجی در چارچوبی خاص مبنی بر سیستم پاداش و تنبیه رفتار کنیم. اولین چیزی که به عنوان معامله گر یاد می گیرید این است که آن منابع ذهنی که در زندگی روزمره از آن ها استفاده می کنید تا آنچه را می خواهید به دست آورید در معامله گری کارایی ندارند. بنابراین اگر نمی توانید بازار را کنترل کنید و او نیز مطلقا نمی تواند شما را کنترل کند، پس مسئولیت آنچه که شما از بازار درک می کنید و بر طبق آن عمل می کنید، فقط در درون خود شماست. شما فقط می توانید خودتان را کنترل کنید. اگر معامله گری که آمادگی روانی متناسب با شرایط خاص این بازار را ندارد، یعنی فردی که خویشتن دار نیست و چارچوب ذهنی اش در راستای ساختار های کنترل کننده ی خارجی و انتظارات جامعه شکل گرفته، در این بازار قرار گیرد، آنچه به دست می آورد فاجعه ی روانی و مالی خواهد بود. این سناریوی غم انگیز به روشنی توضیح می دهد که چرا تنها تعداد کمی از معامله گرها می توانند از بازار درآمد کسب کنند.

الگوی جدید را از دیدگاه مارک داگلاس بررسی می کنم.

تربیت های اجتماعی معمولا در طول زمان، باورها و ارزش هایی را به شخص یاد می دهند و یک الگوی فکری در او ایجاد می کنند تا بتواند به کمک آن ها در جامعه زندگی کند. این الگوی فکری در بازار معامله گری کارایی ندارد، به عبارت دیگر، کسانی که می خواهند همان الگوهای فکری و رفتاری که در جامعه به آنها کمک می کند تا به خواسته های خود برسند را در حوزه ی معامله گری نیز به کار گیرند، همیشه در حالت اضطراب، ترس و نافرجامی خواهند بود و پیوسته به دنبال مشکل کار خود می گردند. ناکامی و شکست تا زمانی ادامه دارد که معامله گر با آموزش الگوی فکری جدید متناسب با ساختار بازار، خودش را با شرایط خاصی که در حوزه ی معامله گری وجود دارد وفق دهد و تصور نکند که همان الگویی که براساس تربیت اجتماعی شکل گرفته می تواند در بازار هم قابل استفاده باشد.

ممکن است اکثر شما راجع به سمیناری شنیده باشید که در آن نشان می دادند چگونه می توان با پای برهنه روی زمینی از ذغال داغ راه رفت. برگزار کنندگان این سمینار احتمالا تصور می کردند افرادی که در جامعه توانایی های بیشتری نسبت به بقیه دارند از الگوی فکری متفاوتی برخوردار هستند که در آن باورهای آن ها از برخی جهات با بقیه ی افراد متفاوت است، یعنی تفاوت افرادی که توانایی های خاص و فوق العاده دارند با افرادی که توانایی شان در حد متوسط است تنها در همین الگوی فکری است که فقط گروه اول از آن برخوردار هستند. اما این دلیلی بر آن نیست که این الگو فقط مختص این گروه است و دیگران نمی توانند از آن بهره ببرند. این الگو را می توان به صورت تک سیستمی درآورد که قابل آموزش دادن و یادگیری باشد.

فکر می کنم با فرض همین موضوع بوده که برگزارکنندگان سمینار به سراغ مرتاض هایی رفتند که در نمایشی مهیج نشان می دادند چگونه بدون اینکه پاهایشان آسیبی ببیند با پای برهنه روی ذغال داغ راه می روند. آن ها می خواستند مردم با تحلیل عقاید و رفتار آن ها به الگوی فکری آن ها دست یابند و مقدمات آموزش این نمایش به افراد دیگر را فراهم کنند. بی شک نیازی نیست که پیامدهای ناگوار فیزیکی و روانی تلاش برای راه رفتن با پای برهنه روی ذغال داغ را ذکر کنم. حتی فکر کردن به آن نیز ترس غیر قابل تحملی را در ما ایجاد میکند. امکان صدمه دیدن پاها کاملا مشهود است، اما با وجود این عاقبت تلخ تعداد زیادی از مردم از طبقات مختلف جامعه در این سمینار شرکت کردند و در پیش چشم رسانه های مطبوعاتی و تلویزیونی کاری که همه ی ما فکر می کنیم محال است را انجام دادند. آن ها بر ترس خود غلبه کردند و با پای برهنه روی زمینی از ذغال داغ به طول شش متر راه رفتند.

قصد من این نیست که از شما بخواهم در حوزه ی معاملات روی ذغال داغ راه بروید، بلکه منظورم این است که بر عادت های فکری سرسخت خود غلبه کنید. یادگیری یک الگوی جدید ذهنی همسو با بازار بهترین ابزار برای تبدیل شدن به معامله گر برتر است و برای آنکه در ذهنتان فضای لازم برای این الگو به وجود بیاید، باید تعدادی از باورهای قبلی خود را در نظر بگیرید و باور خود از چیزهای ممکن و ناممکن (حتی اگر عمیقا در ذهنتان رسوخ کرده باشد) را نیز مورد بررسی قرار دهید. گاهی مواقع فقط پاکسازی اساسی ذهن لازم است تا به شما کمک کند شکست ها را دور بریزید و مکانی را برای موفقیت در نظر بگیرید.

مرحله ی اول در مسیر پاکسازی ذهن این است که از اطلاعاتی آگاه شوید که باعث شوند مرتب از خود سوال کنید: اگر تمام این حرف ها درست باشد چه باید کرد؟

به دلایل بسیار زیادی معامله گرهای تازه کار به این موضوع فکر نمی کنند که با بازاری روبرو هستند که محیط آن کاملا متفاوت از همه ی چیزهایی است که در جامعه با آن ها خو گرفته اند یا نحوه ی سازگاری با آن را آموزش دیده اند. برای مثال، بازار با رویدادهای بی پایان همیشه در حال تغییر هستند، قطعا ساختار و مسیری معین در این حرکت متوالی ندارند، پتانسیل نامحدودی در سود و زیان دارند.

با تامل در این خصوصیات متوجه می شویم که چرا اثرات روانی بازار بر کسانی که با آن در تعامل هستند در این حد زیاد است. این را نیز زمانی در نظر بگیرید که همه ی ما به طور معمول از راه های مختلفی مثل قوانین از پیش تعریف شده، محدودیت ها و ایجاد مرزها، به زندگی خود نظم می دهیم تا همه چیز را به ثبات برسانیم. برای بعضی از مردم، یک محیط راکد و بدون تغییر از اصلی ترین بخشی است که به آن ها حس ایمنی و آسایش می دهد، اما بازار پویا و دائما در حرکت است.

“در واقع ما با واقعیت منعطف بازار پیش میرویم و چرخه هایی در تایم فریم هایی حاکم میشود و ایچیموکو این امر را برای ما امکان پذیر می کند چرا که ذات ایچیموکو و تعادل منجر به تبعیت قیمت میشود.”

حال نه تنها بازار می تواند معامله گر را مجبور کند که لحظه به لحظه تغییر کند و حس امنیت را در وی نابود کند، بلکه می تواند به محیطی احساسی و سرشار از حس رقابت و استرس تبدیل شود که در آن معامله گر احساس کند می تواند میلیون ها دلار سود به دست آورد و در عین حال ترس از وقوع یک فاجعه ی مالی و از دست دادن تمامی سرمایه اش را نیز داشته باشد. انگار بازار با فراهم ساختن امکانات برای تحقق بزرگترین رویاهای مالی معامله گر و در عین حال با تهدید به گرفتن تمام دارایی اش، او را به بازی گرفته است.

به علاوه، اصول شناخته شده جهت صرف وقت و پاداش متناسب با کار که در بعضی از مشاغل وجود دارد، در بازار معنا ندارد. به طور مثال، در بسیاری از مشاغل حقوق ثابتی بر اساس قرارداد به صورت ساعتی، ماهانه یا حتی سالانه برای شخص در نظر گرفته می شود که با صرف نظر از تلاش وی ثابت است، اما برای یک معامله گر شرایط کمی متفاوت است و کار و تلاش در شکل معمول آن تقریبا معنایی ندارد و همچنین ارتباط مستقیمی بین ورودی مالی و زمان یا پاداش شخص وجود ندارد. معامله گر ممکن است تنها برای یک تصمیم درست و بجا در مدت چند دقیقه با سودی غیرقابل باور روبرو شود، در حالی که تمام کاری که برای رسیدن به این سود انجام داده صرفا فقط یک تصمیم درست و عقلانی بوده است.

شاید در مرحله ی اول فکر کنید پول درآوردن ظرف چند دقیقه چه اشکالی دارد؟ باید بگویم خیلی اشکال دارد. چه آگاه باشید و چه نه، بسیاری از ما، از همان ابتدا با باورهایی از پیش تعیین شده و ساخته شده بزرگ شده ایم که در تمام آن ها، موقعیتی که شخص در آن ها سزاوار دریافت پول می شود کاملا تعیین شده است. در واقع بسیاری از مردم به خاطر تربیت اجتماعی ای که از کودکی داشته اند و نیز باورهای دینی، خود را سزاوار دریافت پول برای چیزی که برای آن کاری نکرده اند نمی دانند.

پس کسب پول فروان آن هم در مدت زمانی کوتاه و بدون هیچ تلاشی با تعریف عده ی زیادی از مردم در مورد کار و پول درآوردن مغایرت دارد. بنابراین، چگونه شخص می تواند بین سودهای کلان و باورهای از پیش تعیین شده مبنی بر تناسب کار و پول هماهنگی ایجاد کند، به‌خصوص که از تضاد بین آن ها نیز آگاه نیست و اگر هم باشد به آن فکر نمی کند؟ تنها راه حل معامله گر برای رفع این تناقض در ذهن این است که متواضعانه و حتی مبتکرانه راهی را پیدا می کند تا تمام سودهایش را به بازار بازگرداند.

عدم توجه به تفاوت های ساختاری این جامعه و بازار یا حتی عدم آگاهی از وجود این تفاوت ها، قطعا منشا بسیاری از اشتباهاتی است که گریبان گیر اکثر معامله گرها می شود. حال آنکه یک الگوی فکری معقول می تواند تعریف درست و قابل درکی از بازار و رفتار آن ها را در اختیار ما بگذارد و از مشکلات جلوگیری کند. همچنین می تواند مانع ورود بسیاری از عکس العمل های عجولانه و احساسی به بازار شود.

رفتارهای مبتنی بر تربیت اجتماعی باعث شکست در بازار میشوند

در یک موقعیت هیجانی، اگر نیاز باشد که در چند ثانیه تصمیمی را بگیرید به خصوص اگر به نحوی منجر به از دست رفتن پول شود، معمولاً زمانی ندارید تا شرایط فعلی خود را با تجارب کسب شده در بازار مقایسه کنید و قطعاً به خاطر هم نمی آورید که در گذشته رفتار مشابهی انجام داده و نتیجه ناگواری هم گرفته اید. از آن جهت که ناگهان در شرایط فعلی قرار گرفته اید، به احتمال زیاد تصور نمیکنید که امکان دارد عکس العمل شما تا چه اندازه بدون فکر و سطحی باشد.

به هر حال شاید برایتان جالب باشد که بدانید این عکس العمل هایی که به شکست منجر میشوند انگشت شمار هستند و با شناخت آنها به طور کامل می توانید اشتباهات گذشته را تکرار نکنید، به خصوص زمان هایی که باید سریع تصمیم بگیرید.

می خواهیم برخی از این اشتباهات را در ادامه با هم مرور کنیم و این را هم بدانید که هر یک از آنها علت مشخصی دارند که ریشه در طرز فکر شخص دارد؛ ولی میتوان آنها را تغییر داد:

• 1. اجتناب از تعریف ضرر و تعیین حدومرز آن.

• 2. خارج نشدن از یک معامله زیان ده، حتی وقتی میدانید که احتمال سود در این معامله کم است.

• 3. تأکید و تمرکز بر یک باور خاص در مورد جهت بازار (از نظر روان شناختی، این تأکید معادل تلاش برای کنترل بازار و یا تعیین تکلیف برای بازار است. به عبارتی دیگر چیزی که من میگویم درست است و بازار اشتباه میکند!).

• 4. تمرکز بر قیمت و ارزش پول در معامله که اولویت بیشتری دارد، به جای تمرکز بر پتانسیل بازار برای حرکت بر اساس رفتار و ساختار فعلی آن.

• 5. معامله برای انتقام و تلاش در تنبیه بازار به خاطر آن چیزی که فکر میکنید حق شما بوده و از شما دزدیده شده است.

• 6. نگرفتن موقعیت مخالف (در بازار آتی) حتی وقتی تغییر جهت بازار برای شما واضح و روشن است.

• 7. مراعات نکردن قواعد سیستم معاملاتی خودتان.

• 8. پیش بینی نوسانات قیمت و برنامه ریزی برای استفاده از آن، در غیر این صورت بلافاصله احساس از کارافتادگی خواهید داشت آن هم درست در زمانی که باید وارد معامله شوید و در نهایت از دست دادن فرصت.

• 9. عمد اعتماد و عمل نکردن بر اساس درک شهودی و احساسات.

• 10. داشتن روندی ثابت در معاملات موفق در یک بازه زمانی و سرانجام باز پس دادن تمام سودهای اندوخته شده به بازار در طول یک یا دو معامله و تکرار مکرر این چرخه.

مهارت هایی که باید کسب شوند

برای برتری در هر زمینه ای، چه ذهنی مانند معامله گری و چه فیزیکی مانند شنا، باید مهارتهای به خصوصی را یاد بگیریم. این مهارت ها ابزارهای لازم برای بررسی رویدادها، فکر کردن به آن ها و عکس العمل مناسب به آن ها هستند و لزومی ندارد بر عادات ما یا آموخته های پیشین مبتنی باشد.

اما در هر فعالیت، علاوه بر اعمال ظاهری که هر کسی می تواند در آنها خبره شود، تفکر یا یک استراتژی هم نهفته است که خود دلیل محکمی بر برتری و موفقیت در آن زمینه است. با اینکه تعداد کمی از افراد این قابلیت را دارند، اما آن را می توان آموخت.

هر طرز فکری به یک سری از رویکردها در رابطه با اهداف و چالش های پیش رویش نیاز دارد. بهتر است این رویکردها را روش های ذهنی یا مهارت های به خدمت گرفتن تفکر توصیف کنیم. برای مثال یکی از این مهارت ها می تواند توانایی شناسایی در لحظه باشد که طی آن شخص معامله گر می تواند مرتکب یکی از اشتباهات رایج در معامله گری شود (البته شناسایی قبل از وقوع اشتباه). برخی از سایر روشها یا مهارتها عبارت اند از:

• 1. راه و روش رسیدن به هدف را یاد بگیرید به گونه ای که همیشه با نگاهی مثبت بر آنچه می خواهید به دست آورید تمرکز کنید و نه آنچه از آن ترس دارید!

• 2. مهارت های مورد نیاز برای پیشرفت در معامله گری را یاد بگیرید و بر تقویت آنها تمرکز کنید و بر پول که محصول جانبی آن مهارت هاست متمرکز نشوید.

• 3. یاد بگیرید به طور مرتب خودتان را به روزرسانی و ایراداتتان را بر طرف کنید تا بتوانید به تغییرات اساسی که در شرایط بازار روی می دهد واکنشی با میل و رغبت نشان دهید.

• 4. مقدار ریسکی که با آن مشکلی ندارید را معین کنید و یاد بگیرید که ضمن حفظ نگاه بی طرفانه به فعالیت های بازار آن را بالاتر ببرید و در خور شرایط موجود، آن را اصلاح کنید.

• 5. یاد بگیرید که معاملات خود را بلافاصله بعد از شناسایی فرصتها اجرا کنید.

• 6. اجازه دهید تا بازار تعیین کند چه مقدار سود کافی است و از حدس و گمان خود برای تعیین پتانسیل سود و میزان کافی بودن یا نبودن آن استفاده نکنید.

• 7. یاد بگیرید که باورها و عقایدتان را نظم دهید تا بتوانند درک شما را از حرکات بازار به درستی کنترل کنند.

• 8. یاد بگیرید پیوسته نسبت به بازار بی طرف باشید و هیچ وقت موضع خودتان را در این زمینه ترک نکنید.

• 9. یاد بگیرید تحت چه شرایطی دریافت های شهودی نسبت به بازار درست عمل میک ند و سپس بر اساس آن اقدام کنید.

تفاوت طرز تفکر با سیستم های معامله گری در چیست؟

سیستم های معامله گری روشی را برای تعریف سنجش و دسته بندی رفتار بازار در اختیار معامله گرها می گذارند. از آنجایی که فرصت های بازارها بیشمار است و هر کدام از آن ها نیز ریسک و بازده مختص خود را دارند معامله گر نمی تواند به طور همزمان همه ی آن ها را پردازش کند و بر همه ی آنها تسلط یابد. سیستم های معامله گری این بازه ی وسیع از کل بازار را به محدوده ی کوچک تری محدود میکنند که به معامله گر امکان می دهد تا بتواند به آسانی ذهن خود را نسبت به فعالیت در بازار مدیریت کند و همچنین در هر موقعیت معین از بازار، می توانند به معامله گر پیشنهادها و راهنمایی های مناسبی ارائه کنند. بدون این سیستم ها معامله گر خود را بین دوراهی تهدیدها و فرصت ها سردرگم می بیند و نمی داند حقیقتاً باید به کدام سمت برود.

از آنجا که سیستم های معامله گری تعریفی از فرصت را در خود دارند و طبق همان تعریف پیشنهاداتی را ارائه می کنند، پیروی از آن پیشنهادها می تواند مجموعه ای از مهارت ها را ایجاد کند، اما باید بدانید که این پیشنهادها، بیشتر جنبه ی راهنمایی برای یافتن مسیر مناسب هستند. اگرچه یک مهارت واقعی نه تنها مسیر را نشان می دهد، بلکه به طور خودکار فرد را در این مسیر رهبری می کند. یک الگوی فکری تمام مهارت ها را نظم می دهد و استفاده به موقع از یک مهارت را در زمان و مکان مناسب مشخص می کند. می خواهم ابزارهایی را برای ارتباط دادن سیستم معامله گری با ساختار روان شناختی معرفی کنم. برای درک بهتر این مطلب می توان گفت که سیستم معامله گری، سیگنال های بازار را دریافت و در اختیار شما قرار می دهد و بر اساس این سیگنال ها پیشنهاداتی را به شما ارائه می دهد؛ اما آنچه که من در این نوشتار به شما آموزش می دهم برخی از مهارت های ذهنی و روش استفاده از این مهارت هاست تا با کمک گرفتن از آن ها بر موانع روان شناختی سر راهتان غلبه کنید و همچنین بتوانید از سیستم معامله گری خود به بهترین نحو استفاده کنید.

بعضی معامله گرها می دانند که در مواقعی که لازم است باید طی چند ثانیه تصمیم بگیرند و در اینجا سیستم های معامله گری تقریباً نمی توانند تأثیر بگذارند و کاری از آنها ساخته نیست. در چنین مواقعی نقش اصلی این مهارت ها برای کنترل خودآگاه ذهن معامله گر بیشتر مشخص می شود.

“وقتی یک سیستم تحلیل تکنیکال حاوی قوانین ثابت ریاضی و چرخشی باشد (مانند ایچیموکو)، رد پای بزرگان یا بیگ بویزها نمایان می شود و این خود برگ برنده ای در دستان ماست.”

تقریباً هر کسی که این نوشتار را می خواند، خود را در برخی زمینه ها ارزیابی می کند و قطعاً برای کسب این موفقیت مهارت های فکری خاصی داشته است که آن ها را از طریق آزمون و خطا یا از راه دستور العمل های دقیق و شناخته شده به دست آورده است. به هر حال هر یک از ما نه تنها به طور طبیعی تمایل داریم در برخی زمینه ها موفق باشیم، بلکه می خواهیم این اصول موفقیت را به تمام زمینه های دیگر نیز بسط دهیم. معمولاً به این نکته توجه نمی کنیم که محیط های دیگر ممکن است به مهارت ها و سرمایه های ذهنی متفاوت نیاز داشته باشیم. از این رو اگر می خواهید آگاهانه و از روی اختیار یک سیستم فکری موفق را در زمینه ی خاص حوزه ی معامله گری در بازار آتی یا سهام طرح کنید و از قبل میزان سود دهی و اعتبار این سیستم فکری در شرایط واقعی بازار را نسنجیده و در مورد آن تحقیق نکرده باشید، قطعاً شما قبل از هرگونه حرکتی در این راستا شکست خواهید خورد.

مشخص است افرادی که وارد این حرفه می شوند معتقد نیستند که ابزار و مهارت های لازم برای معامله گری را ندارند. بلکه درست خلاف این موضوع فکر می کنند و از آنجایی که بیشتر آن ها در شغل های قبلی خود موفق بوده یا هنوز هم هستند، اعتماد به نفس کاذبی در مورد توانایی های خود دارند و با همین اعتماد به نفس و امید واهی که دارند برای افزایش موفقیت ها و کسب سود، خودشان را در جریان حرکت بازار قرار می دهند. این اعتماد به نفس کاذب به همراه ویژگی که بازار در تخریب تناسب پاداش در برابر کار و زمان دارد باعث می شود معامله گر توقعات بی جایی در مورد نتایج مورد انتظار خود داشته باشد.

این عقیده که معامله گری حرفه ای آسان است از دلایل اصلی بروز این توقعات است که باعث می شود معامله گر قبل از رسیدن به رشد اولیه، سرمایه خود را از دست بدهد.

شروع این حرفه با فرض اینکه معامله گری کار آسانی است، یک تله روان شناختی است که تقریباً دو سوم از معامله گرها را به دام می اندازد، اما فهمیدن دلیل آن کار سختی نیست و به معیارهای شخص برای ارزیابی خود و موقعیتش در بازار و همچنین ارزیابی میزان سودی که قرار است دریافت کند بر می گردد. چهار عامل اصلی که در عملکرد این معیارها نقش مهمی دارند عبارت اند از: زمان، خبرگی، کار و دستمزد که هر کدام را به طور مختصر توضیح می دهیم.

زمان
اغلب مردم معتقدند که زمان محدود است و بدون توقف در حال گذر است و به مرور از دست می رود.

خبرگی
میزان مهارت هایی که یاد گرفته ایم و همچنین میزان تبحر ما در بهره گیری از این مهارت ها است. انرژی و وقت زیادی را صرف می کنیم تا این مهارت ها را به دست آوریم.

کار
همه ما معتقدیم که انرژی ما برای انجام کار، همیشگی و فناناپذیر نیست و بعد از مدتی کار، خسته می شویم و اگر به اندازه کافی استراحت نداشته باشیم امکان دارد بیمار شویم. این سه عامل دلیلی بر شرح عامل چهارم یعنی دستمزد هستند.

دستمزد
یاد گرفته ایم که عملکرد خود را به این صورت بسنجیم که ببینیم چه اندازه کار را، در چه مدتی از زمان انجام می دهیم و با توجه به آسانی یا سختی آن کار چه مقدار از انرژی خود را صرف انجام آن می کنیم و بر مبنای آن میزان دستمزدی برای خود انتظار داریم که در واقع شبیه یک فرمول عرضه و تقاضا است که در ارتباط با زمان و انرژی در ذهن خود تعریف میکنیم.

اکنون، بر اساس موارد بالا می توان گفت که چگونه معامله گری این عوامل را در هم ادغام میکند و راه خود را باز می کند تا تصور شود که کار آسانی است.

اول از همه به این دلیل که معامله گری نیاز به فعالیت فیزیکی ندارد؛ خصوصاً امروزه که حتی لازم نیست فرد در بازار معاملات حضور یابد. دوم عامل زمان در این حرفه مؤثر نیست به این دلیل که معامله گر می تواند در مدت چند دقیقه هزاران دلار سود کند. به طور مثال به محض ورود به معامله بازار شروع به حرکت در جهت موافق او میکند و این حرکت تا جایی ادامه پیدا میکند که او سودی را به دست می آورد که از حد تصورش هم بیشتر است. هنگامی که چنین سودی با این سرعت و با کمترین تلاش نصیب یک معامله گر می شود خواه ناخواه این ایده به ذهن او خطور میکند: «معامله گری آنقدرها هم که میگفتند سخت نیست!»
جالب اینجاست که بسیاری از افراد بدون اینکه خودشان واقعا چنین سودهایی را به دست آورده باشند به این باور غلط می رسند. به این صورت که در همان ابتدای کار خود، وقتی نمودار قیمت های گذشته را مورد بررسی قرار می دهند در ذهن خود به این باور می رسند که می توانستند مثلاً در آن نقطه در پایین ترین قیمت ممکن خرید کنند و بعد مثلاً با قیمتی بالا و با سود خوبی فروخته باشند. حتی اگر در آن معامله خیالی دو قیمت خرید و فروش، زیاد با هم فرقی نداشته باشند با بالابردن تعداد قراردادها، تعداد سهام حاصل از معامله را بالا می برند تا در خیالشان به سود دلخواهی که می خواهند برسند و نتیجه این سودهای خیالی، ماشینهای گران قیمت و سفرهای تفریحی و استقلال مالی تمام و کمال است. بعد هم به این فکر میکنند که اگر قرار بود این پول ها را از راه کار کردن معمولی به دست آورند چندین سال باید زحمت می کشیدند و با همین تفکرات یک نتیجه ی کاملاً اشتباه را برای خود رقم می زنند که معامله گری کار آسانی است.

مشکل در اینجاست که برای معامله گر مبتدی تقریباً غیرممکن است که بتواند از ابتدا ارزیابی معقولی از میزان مهارت و خبرگی مورد نیاز برای کار در بازار پیدا کند. به طور مثال هنگامی که او برای نخستین بار در زندگی اش به این آزادی دست یابد که خلاف جهت اجتماع بدون هیچ خطر و محدودیتی ابراز وجود کند، چگونه ممکن است به مهارتی مانند محدود کردن خود در این محیط نامحدود فکر کند یا زمانی که به نظرش بیاید که سودها خیلی سهل و سریع باید به حساب او واریز شوند، چگونه خواهد فهمید که برای فراگرفتن این مهارت ها به زمان نیاز است؟

تمام این فرضیات، معامله گر را از واقعیت بازار دور می کنند. زمان، مهم ترین عامل در یادگیری مهارت ها و شناسایی فرصت ها و همچنین روش انجام معاملات بدون عیب و نقص است و فراگیری این دو مهارت می تواند زمان زیادی به طول بینجامد، اما از دید معامله گر مبتدی زمان و کار و تلاش عوامل مؤثری در تعیین بازدهی بازار محسوب نمی شوند.

و اگر نتیجه کار مطابق خواسته معامله گر و فرضیاتش نباشد چه می شود؟ باید بگویم با صرف نظر از زمانی که فرد در این راه صرف می کند آن طور که باید از پس کار برنمی آید و قطعاً این نتیجه برایش به یک تجربه دردناک تبدیل می شود که در او احساس گناه و بی کفایتی را تکرار می کند و باعث ایجاد موانعی در ذهن او میشود که برای شروع بعدی، اول باید آن موانع را برطرف کند.

ابتدا باید یاد بگیرد که چگونه خودش را از هر احساس بی کفایتی و گناه رها کند و سپس باید بیاموزد چگونه اثرات منفی تجربه های دردناک و صدمات روانی که در ذهنش باقی مانده را پاک کند چرا که این صدمات می توانند به ترس تبدیل شوند.

و در نهایت باید تمامی عاداتی که برای حضورش در محیط معامله گری خطر محسوب می شوند را کنار بگذارد و سعی کند مهارت های مناسبی را کسب کند که او را در گردآوری ثروت کمک کند.

یادگیری تکالیف سه گانه فوق برای بعضی افراد پیچیده و دشوار است. حتی اذعان میکنم که اگر شخص تاکنون از رنج ها و دردهای روانی در امان مانده باشد یادگیری این مهارت های جدید برایش آسان نیست؛ اما آیا کار دیگری را می شناسید که این پتانسیل بازار و معامله را در خود داشته باشد و آسان هم باشد؟
با مطالعه این نوشتار مدنظر داشته باشید که هیچ کس نمی تواند انکار کند که ذهن شما چیزهایی را به عنوان حقیقت باور کرده است که هیچ چیز از جمله زور، خشونت و یا حتی شکنجه باعث نخواهد شد که شما باورهای خود را عوض کنید، مگر اینکه خودتان بخواهید. برای اینکه تمایل به تغییر را در خود به وجود آورید به این فکر کنید که اگر آنچه که من در این نوشتار به شما پیشنهاد می دهم بتواند نتیجه ی مطلوبی برایتان داشته باشد، آیا ارزش این را دارد که حتی به صورت موقت هم که شده باورهای خود درمورد بازار را کنار بگذارید و ببینید که آنچه برای من مفید بوده برای شما نیز مفید است یا نه؟

همان طور که قبلاً راجع به آن صحبت کردیم، افرادی که با پای برهنه روی ذغال داغ راه رفتند توانستند عقاید مردم درباره خطرات و خسارات ناشی از انجام این کار را زیر سؤال ببرند و یک الگوی جدید را به ذهن آن ها تزریق کنند. شما هم می توانید برخی از عقاید خودتان در مورد آنچه در معامله گری باعث موفقیت میشود را به حالت تعلیق دربیاورید، شما ممکن است دریابید که چگونه قبل از آن که در نظر داشته باشید معامله گر شوید، خود را آموزش دهید. ممکن است که نگرش متناقض و باورهایی که افکار مثبت از بین می برد، در نهایت منجر به شکست شود.
قبل از اینکه به تغییر درونی باورهایتان فکر کنید و امکان تغییر آن ها را بررسی کنید، این را دریابید که اصلاً سازوکار آن چگونه است؟ و در نهایت چه مزایایی برای معامله گر خواهد داشت؟

همانند سایر معامله گرها شما هم حتماً این جملات را به عنوان رمز موفقیت شنیده اید: «همراه با جریان معامله حرکت کن ضررهایت را متوقف کن و به سودهایت اجازه رشد بده. رمز موفقیت در مدیریت کردن سرمایه است.» و …

هر اندازه این جملات صحيح باشند (که هستند)، برای شما بسیار مبهم هستند و نمی توانند ارتباط مشخص و واضحی بین شیوه ی استفاده از این قوانین و تجربه در معامله گری صحیح و موفقیت آمیز در ذهن شما ایجاد کنند. اگر به خاطر داشته باشید، پیش تر گفتم که تلاش برای مقاومت در برابر ضرر از بارزترین اشتباهات مشترک میان معامله گرها است. اگر شما تا به حال چنین مقاومتی را در خود احساس کرده اید، حتماً با خود گفته اید: «چگونه ضررهای کوچک را پذیرا باشم وقتی تمام هدف من در بازار کسب سود است و هر بار که پول از دست میدهم احساس شکست میکنم؟»

نکته ای که در این صحبت نهفته است حس شکست و درماندگی از اتفاقی است که برای سرمایه ی شما می افتد. اگر شما میتوانستید معنای ضرر و شیوه بیانش را در ذهن خود تحلیل کنید و به درستی تغییر دهید در واقعیت و در بازار هم میتوانید بدون هیچ اضطراب و نگرانی وقتی به شکست نزدیک می شوید تصمیم درست را بگیرید.

آن دسته افرادی که موفق شده اند سودهایی باورنکردنی را در معاملاتشان به دست بیاورند حتماً زمانی موفق شده اند یاد بگیرند که از تلاش برای رقابت با بازار یا مجبور کردن بازار برای انطباق خود با توقعات و محدودیت های ذهنی آنها دست بردارند. در جایی از زندگی حرفه ای خود این نکته را فهمیده اند که بازار ابتدا و انتها ندارد و برای یک فرد، بازار زمانی آغاز میشود که او خود تصمیم بگیرد وارد آن شود و زمانی به پایان می رسد که از آن خارج شود. در این جریان بازار هیچ گونه مسئولیتی در قبال شخص ندارد و شخص موفق شده با تغییر روند نگرش و ذهنیت خود با شرایط بازار وفق پیدا کند و همان طور که پیش تر هم گفتم تمامی این ها به این راحتی که شما در این نوشتار با آن آشنا می شوید انجام نداده اند.

در زندگی روزمره ی خود، برآوردن خواسته ها از طریق کنترل بر محیط بیرونی بسیار آسان تر است و اگر لازم باشد چیزی را تغییر دهیم تا به خواسته های خود برسیم اولین کاری که انجام می دهیم این است که محیط اطراف خود را تغییر دهیم تا مطابق ذهن ما پیش برود. تغییر و اصلاح خودمان را آخرین چاره برای حل یک مشکل می دانیم. در اینجا این سوال مطرح می شود که چرا پیش از ورود به بازار باید خودمان را تغییر بدهیم؟ سه دلیل در جواب سؤالتان می آورم:

اول اینکه قرار است مهارت ها و روش های جدیدی برای ابراز وجود خود بیاموزید که این خود به معنی تغییراتی در محیط ذهنی شما است. دوم اینکه ممکن است باورها یا عقایدی از قبل داشته باشید که در برابر یادگیری این مهارتها مقاومت کنند. اجازه دهید قبل از ذکر دلیل سوم برای شرح این دو نکته، ماجرایی را برای شما تعریف کنم.

مشتری داشتم که عمویش را در کودکی از دست داده بود. او بر گردنش حق پدری داشت حتی بیشتر از پدر خودش! اما متاسفانه در سن کم و بر اثر ایست قلبی حین انجام تمرینات ورزشی سنگین از دنیا رفته بود. این اتفاق او را متقاعد ساخته بود که اگر ورزش های سخت انجام دهد به عاقبت عمویش دچار خواهد شد. بر اثر این رخداد دردناک او معتقد بود که اگر ورزش های سخت انجام دهد روزی بر اثر ایست قلبی از دنیا می رود. این عقیده آن چنان در او نفوذ کرده بود که اگر بر اثر یک فعالیت عادی بدنی عرق کند و ضربان قلبش بالا رود، آن را شروع یک حمله قلبی می دانست و به نفس نفس می افتاد و از هر کاری که مشغول انجام آن بود دست میکشید. کاملا واضح بود که باور او از نحوه ی مردنش تماما کارهای او را تحت تأثیر قرار می داد و از همان کودکی هرگز در هیچ تمرین ورزشی حضور پیدا نکرده بود. وقتی به سن چهل سالگی رسید؛ یعنی درست همان سنی که عمویش از دنیا رفته بود، کم و بیش پذیرفت که به سرنوشت عمویش دچار نخواهد شد و تلاش کرد که این باور را کنار بگذارد.
او می دانست که من در گذشته دونده بوده ام یک روز پیش من آمد و درخواست کرد تا در جهت تقویت قوای جسمی راهنمایی اش کنم؛ به عبارت دیگر او توانایی دویدن را یک مهارت نوین و روشی برای ابراز وجود خود میدانست و قصد داشت بتواند آن را انجام دهد. روزی را مقرر کردیم تا برویم و کمی با هم بدویم، اما او متوجه شد که نمی تواند در این کار موفق باشد و دلیلش این نبود که بلد نیست مانند یک دونده حرفه ای رفتار کند، بلکه با شروع به دویدن و افزایش ضربان قلبش یکباره سر جایش میخکوب شد و بر خلاف اراده قوی ای که داشت برای ادامه دادن نمی توانست قدمی بردارد.

کاملاً روشن بود که باور قبلی او در مورد نحوه ی مردن بر ذهن او غلبه پیدا کرده است و در برابر اراده اش برای این کار درست مثل یک سد قوی عمل کرده است. هر قدر که او به بدنش دستور می داد باید بدود، باورها در خلافش به او پاسخ میدادند «نه، رفیق شما همین جا می مانی تا ضربان قلبت آهسته شود».

سومین دلیل برای اینکه چرا به جای سعی بر تغییر محیط برای سازگاری با ساختار روان شناختی خودتان باید به تغییر خود از درون بپردازید، مستقیماً به بازار مربوط می شود. بازار بزرگتر از آن است که بشود آن را برای مدت زیادی تحت اختیار خود درآورد و بر آن حاکم شد. اگر شما آن اندوخته کلان برای به حرکت درآوردن قیمت ها به صورت دلخواه را نداشته نباشید، چاره ای ندارید جز اینکه طریقه حرکت در راستای بازار و منطبق شدن با شرایط حاکم بر آن را یاد بگیرید.

تصمیم در این زمینه با شما است که از میان تطابق با بازار یا حرکت با بهره گیری از تجربیات دردناک یکی را انتخاب کنید. برای آنکه متوجه شوید که چقدر به تغییر خود نیاز دارید تا بتوانید بدون شکست معامله کنید و به موفقیت برسید، یک گزینه عالی وجود دارد و آن این است که شدت ناراحتی های روانی خود و رنجی که از معامله گری می کشید را ارزیابی کنید. هر اندازه که در ناراحتی روانی هستید به همان اندازه باید تغییر کنید. سؤال دیگری که شاید برایتان پیش بیاید این است که «چرا باید بازار را از دید روان شناسی یک معامله گر بررسی کرد؟ مگر این قانون بازار نیست که با چشم پوشی از باور و عواطف شخص، کار خود را انجام می دهد؟»
پاسخ من این است که رفتار بازار از تعامل صدها هزار معامله گر شکل می گیرد که همه آنها انسان هستند و صرف نظر از ملیت عقاید دینی و هر چیز دیگری که شما ذکر کنید، در یک چیز مشترک هستند و آن ساختار روان شناختی ذهن انسان ها است. هر چند که به صورت دسته جمعی در تشکیل بازار شرکت می کنیم، اما برخورد بازار با همه ما به یک شکل نیست. معنای حرکت بازار و تاثیری که بر اشخاص می گذارد، متفاوت است. تجربه ی هر معامله گر از این حرکات منجر به تحلیل ذهنی شخص از اطلاعات ورودی محیط می شود (ادراک) و تمام این فاکتورهای ذهنی منحصر به قرد داخل بازار، رفتار بازار را تحت تاثیر قرار می دهد. بنابراین حتی اگر دو یا تعداد بیشتری از معامله گران با آنچه که در قیمت کنونی است، موافق باشند، آن ها نمی توانند تجربه ی اینکه قیمت ها چگونه به آن ها ضربه زده اند را با بقیه در میان بگذارند. معنی آن این است که هرگونه تغییر یک قیمت خاص نتیجه ی تغییر باورهای معامله گران در بازار است.

برداشتی که از هر تغییر مشخص در قیمت ها دارید نتیجه ی باورهای شماست. به بیان دیگر، شما در جایگاه معامله گر فراز و نشیب قیمت ها را دائماً بر پایه عقاید خود ارزیابی می کنید که آن نیز در مقایسه با آینده است؛ زیرا تنها راهی است که می تواند کمک کند با قیمت پایین خرید کنید و در قیمت بالا بفروشید و سود مورد نظرتان را به دست بیاورید. تا آن زمان که قیمتها نوسان دارند شما می توانید این خرید و فروش را ادامه دهید و سودی که می خواهید را به دست بیاورید و این شرایط برای تمام معامله گرهای دیگر یکسان است و هر شخصی شیوه خود را با توجه به باورها، اهداف، ادراکات و قواعد منحصر به فرد خود به وجود می آورد و شما نیز دقیقاً همین کار را می کنید.

این نوع دید مختص خود شماست و شما قادر هستید رویدادها را همان طور که دوست دارید ببینید و همین کار را هم میکنید، هرچند که ممکن است خودتان به هیچ وجه از وجود این موضوع آگاه نباشید که چطور موفق به کنترل انتخابتان شده اید،
اما در هر صورت این شمایید که انتخاب میکنید.

تا قبل از یادگیری این مهارت ها در جایگاه معامله گر، موفقیت هایتان تحت الشعاع چندین عامل روان شناسی قرار میگیرد که به طور معمول هیچ ارتباطی با بازار ندارند.

دلایل ناموفق بودن معامله گرها

دلایل زیادی برای عدم موفقیت وجود دارند که به سه دسته تقسیم می شوند:

الف) نداشتن مهارتهای کافی

کسانی که وارد بازار می شوند این را نمی دانند که محیط بازار با محیط های دیگر به کلی متفاوت است. ظاهر فریبنده بازار طوری است که به نظر میرسد کار کردن در آن آسان است و همین طور به نظر میرسد امکان کسب مقادیر زیادی پول در مدت زمانی کوتاه وجود دارد. ممکن است که فرد بدون مهارت کافی موفق شود در بازار درآمد داشته باشد؛ اما بی شک مجدد تمام آن را به بازار پس خواهد داد و بعضاً از جیب هم روی آن خواهد گذاشت. در نتیجه چیزی جز همان چرخه ی رنج، دلسردی، ضربه ی روانی و در نهایت وحشت نخواهد بود.
گاهی اوقات مردم نمی دانند چگونه جلوی ضربه روانی وارد شده و ترس خود را بگیرند. در عوض راه هایی برای پنهان کردن ترس خود یاد می گیرند. می توان با اعتماد به نفس ظاهری در اجتماع حضور پیدا کرد. مثل بقیه افراد که مدام همدیگر را تأیید میکنند، اما بازار هیچ التزامی برای پشتیبانی و حمایت از توهمات شخصی در مورد خودش ندارد.

ب) عقاید محدودکننده

بیشتر معامله گرها مجموعه ای از باورها را در ذهن خود دارند که به طور دائم باعث ایجاد درگیری با موفقیت هایشان در بازار می شود. شاید از وجود بعضی از این باورها مطلع باشند، اما بیشتر آنها از این موضوع غافل اند. در هر صورت نمی شود از اهمیت آنها بر رفتار بازار چشم پوشی کرد.

عده ی زیادی از معامله گرها تلاش می کنند در مواجهه با این باورها شانه خالی کنند؛ ولی باید این را بدانید هر اندازه که تحلیلگر خبره ای در مسائل بازار باشید و نتوانید خودتان را از تأثیرات این باورها مصون بدارید و این باورها ذهن شما را کنترل کنند، به همان اندازه هم باید با موفقیت تان خداحافظی کنید. چه بسا هستند افرادی که توانایی فوق العاده ای در پیش بینی حرکت بعدی بازار دارند و از دید بازار آن ها روانکاوهایی کاربلد هستند، اما خود آنها نمی توانند در نقش یک معامله گر برای خودشان درآمدزایی کنند. این افراد یا از ماهیت باورهایشان و تأثیر آن بر رفتارشان مطلع نیستند یا مطلع هستند و نمی خواهند خودشان را با آن رودررو کنند.

ج) نداشتن نظم

اگر واکنشی که باید به محیط اطرافتان نشان دهید فراتر از مهارتهای شماست، لازم است که قواعد و محدودیت هایی را برای آن قائل شوید که تا وقتی که چگونگی حفاظت از منافع خود را به بهترین نحو یاد نگرفته اید راهنمایی تان کنند. در کودکی پدر و مادرتان به شما این اجازه را نمی دادند که به تنهایی از خیابان رد شوید، زیرا شمادر انجام این کار ناتوان بودید و ممکن بود شانسی دیگر برایتان وجود نداشته باشد تا در این کار توانا شوید؛ اما زمانی که ذات خیابان، ماشین ها و خطرات آنها و شیوه ی جلوگیری از بروز تصادف را آموختید و اعتماد پدر و مادرتان را جلب کردید این اجازه را پیدا کردید تا به تنهایی از خیابان عبور کنید. پیش از اعتماد به شما همیشه از این می ترسیدند که ماشین شما را زیر بگیرد و به همین دلیل آزادی شما را محدود کردند و با علم به اینکه حتماً فرصت های بی خطری نیز برای عبور از خیابان وجود دارد باز هم نگذاشتند تنهایی این کار را انجام دهید.
این درست مثل رفتار شما و بازار است. تنها تفاوت آن در این است که در بازار هیچ کس نیست که مانع از رفتن شما به دل خطر بشود. تنها کسی که برای شما دل می سوزاند خودتان هستید. اگر یک یا دو بار حین عبور از خیابان تصادف کرده باشید دیگر گذشتن از خیابان برایتان کار راحتی نخواهد بود و برخلاف تمایلتان به عبور از خیابان از انجام این کار صرف نظر می کنید. چون به این نتیجه رسیده اید که نمی توانید حرکت ماشین ها را در خیابان کنترل کنید و احتمال زیر گرفته شدن شما بسیار بالاست.

آپدیت خواهد شد . . .

ارادتمند، رضا بابایی | کینکو نالج |

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *